سلام

هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوراااااااااااااااااااا ماه رمضون نزدیکه آجی خییلی خوشحالم ها

میخوااااااام تو این ماه با تموم دل و جونم خدا رو بغل کنم و تمووووم حرفامو بهش بگم و بگم و بگم که خیییییییییلی خییییلی خیلی عاااااشقتم بگم که خیلی ممنونتم , آره ممنتونم واسه همه چی , واسه این آبجی گلی که بم دادی , آجی سوفیا برام مهم نی چند روزه ندیدمت و چند روزه باهات حرف نزدم , فاصله ها برام مهم نیستن , این حال افتضاحی که بدون تو دارم برام مهم نی, اون همه دردی که از دیدن جای خالیت میکشم هم برام مهم نی , هرچی میشه بذار بشه , مهم اینه که من الان یه خواهر خوب دارم , کسی که هیچ وقت ولم نکرد,,, 

کسی که از همون اول با همه فرق داشت ,,

آجی تو این ماهِ خوب کلی برات دعا میکنم , وبرا خودم هم دعا میکنم , برا همه هم دعا میکنم , تو هم دعا کن مطمئن باش خدا خییییییییلی نزدیکتر از اونیه که ما فکرشو میکنیم ,,, من الان حسش میکنم , کنارمه ,,,

عااااااااشقشم

امیدوارم به زودی باز ببینمت دوست دارم

هرجا هستی خوب مواظب خودت باش

بوس بای



دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, |

 سلام نازنینم , حالت خوبه ؟ 

  امیدوارم هرجای وطن زیبامون که هستی شاد و خوشحال باشی نفسم , نبینم غمتو آجی گلم , این چند روز خیلی دلم برات تنگ شده , دلم برا تموم روزایی که هم قهر میکردیم هم آشتی , تنگ شده , کاش میتونستیم مث اون روزا باز هم باهم آهنگ گوش بدیم , تا دل فاصله هارو بسوزونیم , تا من حس کنم کنارمی , و با اینکه یه عالمه غم و غصه و راز و مشکل تو زندگیم دارم حس کنم کسی هست که خوب منو درک میکنه , کسی که باهمه فرق داشت , آجی سوفیای من , یادته یه روز بهم گفتی : ماها دوست های چند ساله میشیم ! اون روز تو همه دنیا رو بهم دادی با اون حرفت  چون اون روز فهمیدم که قرار نیست یه روز منو ترک کنی  قراره تا همیشه دوستم باشی , هیچ وقت فراموشت نمیکنم , عسل من ...

راستی , برام دعا کن , دارم درس میخونم , دوماه و نیم دیگه مدرسه شروع میشه میخوام نمره ی بالایی بگیرم و سال دیگه برم دانشگاه , تا بعد دانشگاه اگه خدا بخواد برگردیم وطن و از غربت دل بکنیم واسه همیشه ,ایشالا .. 

واااااااااااااااااای آجی اگه بدونی چقد دلم میخواد ببینمت واااااااااای ...

دیگه زیاد حرفیدم فک کنم ...  

مواظب خودت باش گلکم ,,, نبینم دلت بگیره ها ..وگرنه من اینجا میمیرم ,, 

عزیزکم خیلی دوست دارم 

منو ببخش اگه گاهی اذیتت میکردم ,,, به خدا هیچ وقت نمیخواستم اذیتت کنم ,, همیشه شادی و سلامتیت آرزوم بوده نفسم .....

به امید دیدار 







اگه بیای همونجوری که بودی 

کم میارن حسودا از حسودی 

.

.

مواظب خودت باش 

بوس بای 



جمعه 16 تير 1391برچسب:, |

 سلام عسل من 

خوبی دوست جونم ؟ امیدوارم هرجای این کره ی خاکی که هستی خوب و سلامت باشی نفسم 

اگه بدونی امشب  چقد بهت نیاز داشتم که هیچ وقت تو این حال ولم نمیکردی ... 

چقد دلم میخواس دردمو بهت بگم  اما نشد ... 

نشد دیگه ... 

کاش ...

دوست جونم , دیگه داره کم کم باورم میشه که ازم دوری , داره باورم میشه که یه عالمه فاصله میونمون هست ,, 

دارم به این وضع عادت میکنم ,, همه ش میترسم تو هم برام خاطره بشی ,, 

امــــــــــــــــا نمیزارم این اتفاق بیفته ,, حتی اگه تو نباشی عزیزکم ,, تو برام همون آجی سوفیا هستی که اون اولا بودی ,,, 

مث یه گل قشنگ همیشه برام تازگی داری ,, اینو خودتم بهتر میدونی نفس من  ..

 

 

                  

 

                                          هرجا هستی شاد و خوشحال باشی نفسم 

                                                                                        

 

 

 

                                                                    



سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, |

 ساحل هم هنوز ..

نام مرا در کنار نام تو فریاد میکشد ...با هرموج دوان دوان به سوی من می آید و دستانش تو را جستجو میکند ,, آری 

دریا هم با یک بار نوازش تو تا آخر دنیا تنها تو را جستجو میکند ... از دریا هم گریزان شده ام ... دریا هم تنها نوازش تو را میخواهد ...



سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, |

 
 

همه گذشته هارا فراموش میکنم 

تمام خاطراتم را دور میریزم ...

بجز صندلی راحتی ات را ...

میترسم وقتی که برمیگردی ...

خسته باشی ..



سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, |

                                                    اگه تا روز قیامت داشتنت نباشه قسمت

چشم به راهه تو می مونم با دلی پر از صداقت

 

اگه با اشکای گرمم دل سنگ برام بسوزه

اگه جسم من بپوسه بعد دنیا دو روزه

 

اگه نقش قصه ها شی

مه روی قله ها شی

بری و از من جدا شی

اگه باشی و نباشی

 

من فقط عاشقت هستم

مرهمی رو قلب خستم

این تویی که میپرستم

سرسپرده تو هستم

 

اگه جای تو به این دل،همه دنیا رو ببخشن

میگذرم از هرچه دارم اگه باشی عاشقه من

 

اگه زنجیر به پاهام

اگه قفل و اگه صد بند

 

میرسم هرجا که هستی به تو و عشق تو سوگند

اگه باشی تاجی بر سر

یا که از ذره ای کمتر

 

دل من داغ تو داره تا ابد تا روز آخر

 

من فقط عاشقت هستم

مرهمی رو قلب خستم

این تویی که میپرستم

سرسپرده تو هستم

 

اگه با یک قلب تب دار بشم از عشق تو بیمار

یا وجود عاشقم را ببرم تا چوبه دار

 

اگه زندگیم فنا شه

طعمه خشم خدا شه

یا که در حسرت عشقت روحم از بدن جدا شه

 

اگه قلبمو شکستی

رفتی و از من گسستی

مهربون

یا

خود پرستی

 من فقط عاشقت هستم

مرهمی رو قلب خستم

این تویی که میپرستم

سرسپرده تو هستم 

 



یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, |

عسل من

 
 

 وقتی می بینمت حوصله نداری , حالم بد میشه , حتی بزرگترین آرزومو فراموش میکنم , ,, دلم برا روزای اول دوستیمون تنگ شده , چه زود گذشت  ...

چه زود همه چی رو گرد و غبار گرفت ... 

دیگه حتی فراموش کردی که وقتی میری  باید خداحافظی کنی , من نمیگم این کار رو حتما باید بکنی , اما ... خودت عادتم دادی ,,, نمیتونم ترک کنم ,,, نمیتونم ... 

از خدا میخوام هرجای دنیا که هستی تنت سالم و دلت شاد باشه , دوست من ! 

 

 

 

                                                                                                             من و تو تا ابـــــــــــد ...



یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, |

سکوت ..

 
 

 بی تو زندگی برام بی معنی میشه ... 

یه چیزایی تو دلم هست , اما ...



شنبه 10 تير 1391برچسب:, |

                   شبت آروم و پرستاره باشه , امیدوارم هرجا که هستی تنت سلامت باشه عسل من

 


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 

 

 



پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, |

شب

 
 

شب

 

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند


مثل آسمانی که امشب می بارد....


و اینک باران


بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند


و چشمانم را نوازش می دهد


تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

 

 

 

این شب ها


چشم های من خسته است


گاهی اشک ، گاهی انتظار


این سهم چشم های من است

  

 



پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, |

مزار

نمیدانم پس از مرگم که اید بر مزار من

که بنشیند به سوی من

سیه چشمی سیه برتن کند یا نه.؟

ولی سوگند تو را سوگند به جان دلبرت سوگند

مرا هم یاد کن ان دم

که من در زیر خاک سرد تنهایی

تنهایم

                                                                        

 



پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, |

خونه پر از رنج سکوته وای دلم تنگه

گلهای باغچه پیش چشمم وای چه بی رنگه

گل توی گلدون باز دوباره داره میمیره

راه نفس رو بغض بیداد تو میگیره

روزی به چشم تو من بهترین بودم

عاشقترین بودی عاشقترین بودم

از آشیون دلکندن و رفتن که آسون نیست

در سینه عشق تازه پروردن که آسون نیست

روزی به چشم تو من بهترین بودم

عاشتقرین بودی عاشقترین بودم

خونه پر از رنج سکوته وای دلم تنگه

گلهای باغچه پیش چشمم وای چه بی رنگه

 

 



پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, |


داستان “گفتگوی کودک و خدا”

 

 

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:

“می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید،

 اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟”

 

خداوند پاسخ داد: “از میان تعداد بسیاری از فرشتگان،

من یکی رابرای تو در نظر گرفته‌ام.

او از تو نگهداری خواهد کرد.

” اما کودک هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد برود یا نه:

“اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم

و اینها برای شادی من کافی هستند.”

خداوند لبخند زد: “فرشته تو برایت آواز می‌خواند،

و هر روز به تو لبخند خواهد زد .

تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.”

کودک ادامه داد:

“من چطور می توانم بفهمم مردم چه می‌گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟”

خداوند او را نوازش کرد و گفت:

 “فرشتة تو، زیباترین و شیرین‌‌ترین واژه‌هایی را که ممکن است

بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد

و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.”

کودک با ناراحتی گفت:“وقتی می‌خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟”

اما خدا برای این سؤال هم پاسخی داشت:

“فرشته‌ات، دستهایت را درکنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می‌دهد که چگونه دعاکنی.”

کودک سرش رابرگرداند وپرسید:

 “شنیده‌ام که درزمین انسانهای بدی هم زندگی می‌کنند.

چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟”

- “فرشته‌ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.”

کودک با نگرانی ادامه داد:

“اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما راببینم، ناراحت خواهم بود.”

خدواند لبخند زد و گفت:

“فرشته‌ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهدکرد

و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه درکنار تو خواهم بود.”

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می‌شد.

 کودک می‌دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.

او به آرامی یک سؤال دیگر از خداوند پرسید:

“خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشته‌ام را به من بگویید.”

خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد:

 “نام فرشته‌ات اهمیتی ندارد. به راحتی می‌توانی او را مادر صدا کنی.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 

 

 



پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, |

داغونم

 
 

 

 

 

 

 

تو لحظه های داغونی

 فقط یه نفر میتونه ارومت کنه...

اونم............

کسیه که داغونت کرده.....

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد



پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, |

       قربون قلب مهربونت بشم دیگه با چه رویی تو چشات نگا کنم , من اشتباه کردم , به خدا نمیخواستم اینطوری بشه ,  معذرت میخوام ...

دیروز حالم خیلی بد بودش , اصن خودمم نمیدونستم چی دارم میگم , در عرض دوساعت خیلی اتفاقای بد تو خونه ی ما افتاد , حالم اینقد بد بود که حتی تو خونه هم یه دعوای گنده راه انداختم , تصمیم گرفتم تنهایی زندگی کنم , تا اینکه شب همه برگشتن و ....

میدونم درک میکنی منو , چون میشناسمت , چون با همه فرق داری , من از همون  اول میدونستم , که تو ماهی , میدونستم هدیه ایی هستی از طرف خدا , قربون خدا برم که کارش اینقد درسته , من بی صبرم , زودی قاطی میکنم و خیلی خیلی خیلی زود قضاوت میکنم , یادم بده مث خودت باشم , تو از من بزرگتری پس تجربه ت از من بیشتره , باید مث تو بشم , فقط مث تو , چون تو عمرم اینقد اخلاق و رفتار کسی به دلم نشسته بود !  اینو هیچ وقت بت نگفته بودم  که از مامان بابامم برام عزیزتری ..

چون ...

آجی سوفیای من پشیمونم , منو ببخش , به خدا روسیاهتم , باور کن من بی ادب نیستم اصلا هم دوست ندارم نه به تو نه به هیچ کس دیگه ایی خدایی نکرده بی احترامی کنم , اما چیکار کنم دست خودم نی وقتی اعصاب ندارم و حالم بد میشه , دیگه خودمم نمی فهمم چی دارم میگم , تا بعدش میفهمم چه گندی زدم ...

در هر حال من خیلی خیلی معذرت میخوام , نمیدونم اومدی اینو بخونی یا نه :| اما امیدوارم منو ببخشی , آجی گلم , ممنونم ازت که این همه منو تحمل میکنی , بهت نیاز دارم به خدا , تنهام ...

 

                                                         

                               

                                               

 



پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, |

     آبجی سوفیای من امروز بد باهات رفتار کردم , منو ببخش حالم خوب نبود , به خدا حالم افتضاح بودش , نمیخواستم ناراحتت کنم , معذرت میخوام آجی , میدونم دیگه به وبلاگ هم سرنمیزنی , حق داری  , اما من منتظرتم اینقد پست میزارم تا خودت بیای باز آشتی کنی , دوست دارم عسل من 

                                                                    

 

                      



پنج شنبه 7 تير 1391برچسب:, |

مثــ قایقیـــ خستـهــ تو دریا

مثــ دیدن تو تویــ رویا

مثـــ تیکـــ تیکــ خستهــ ساعتـ ـ

مثـــ قصه ی تلخـــ صداقتـ ـ

مثـــ شبـ ـ

مثــ گلــ تویــ گلدونـ ـ

مثـــ تصویــر ماه تویــ بارونــ ـ

مثـــ گریه ی تلخــ دیوونهــ ـ

دیگهـــ چیزی ازتــ نمیمونهــ ـ

مثـــ لحظه ی بارونـــ و پاییز

مثـــ چشمایــ خسته یــ لبریز

مثـــ اشکایــ ریخته رویــ گونهـ ـ

دیگهــ چیزی ازمــ نمیمونهـ ـ

مثــ بارونــ و ابر بهارهـ ـ

مثــ لحظه یــ خوابــ ستاره

تـو رو دوســــ  دارمــ ـ

 


 

مثـــ خاطره هایــ پریدهــ ـ

دو نگاهــ به هم نرسیدهــ ـ

مثــ شاعر و عشقـــ و رفاقتــ ـ

مثــ حس غریبـــ نجابتــ ـ

مثــ ترسه و گریهــ و خوندنــ ـ

همهــ خاطره هاتو سوزوندنــ ـ

مثــ اشکایــ خوابــ شبونهــ ـ

دیگهــ  چیزی ازمــ نمیمونهــ ـ

مثــ لحظه ی بارونــ و پاییز

مثــ چشمایــ خسته یــ لبریز

مثــ اشکایــ ریخته روی گونهــ ـ

دیگهــ  چیزی ازمــ نمیمونهـ ـ

مثــ بارون و ابر بهارهــ ـ

مثــ  لحظه ی خوابــ ستارهــ ـ

تــو رو دوســـ دارمــ ـ

تــو رو دوستـــ دارم لبالبــ ـ

                                         

                                                                



چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, |

 
 


از چــه بنویســــــــــــم؟؟

از آسمانی که همیشه در حال عبور است؟

یا از دلی که سوتو کور است؟

از زمین بنویسم یا از زمان یا از یک نگاه مهربان؟

از خاطراتی که با تو در باران خیس شد؟

یا از غزلهایی که هیچ وقت سروده نشد؟

از چـــه بنویســـــــــــــم ؟؟

از نامه هایی که هیچوقت بسویت نفرستادم ؟

یا از ترانه هایی که هرگز برایت نخواندم؟

از چتری که هرگز زیر آن نایستادیم؟

یا از بدرودی که هرگز بر زبان نیاوردیم؟

من عاشق بیابانی هستم که هرگز قسمت نشد با هم در آن قدم بزنیم…

من دل بسته درختی هستم که فرصت نشد اسممان را رویش حک کنیم…..

من منتظر پنجرهایی هستم که عطر تو را دوباره به من نشان دهد

                                                              

 



چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, |

 
 

آهای مردم مرا هم دعا کنید

 

آهای کسانی که بر شاخه های درخت امید دخیل بسته بودید. دخیل های آبی و زرد و قرمز را گره زده بودید و دل را به گره گشا سپرده بودید تا مسافرتان سالم از سفر باز گردد !!!!

 

دیدم که گره هایتان باز شد و معشوق و مسافرتان سوار بر اسب سفید دوباره بسویتان بازگشت و دعایتان مستجاب شد.

مرا هم دعا کنید !!!

آهای کسانی که سفر کردید به شهر خدا برای دیدارش و گرداگرد خانه محبوب خویش طواف کردید. اشک های شوق باریدید و دست نیاز بسوی آسمانش بلند کردید ، دعا خواندید و از او طلب کردید !!!!

دیدم که در های رحمتش از آسمان ناگاه باز شد و آنچه طلب می کردید بر شما بارید.

مرا هم دعا کنید !!!!

آهای کسانی که به دیدارش مشتاق شدید و و به سوی خانه اش با شوق ایستادید. ذکرش گفتید. شب و روز. روز و شب. وقت و بی وقت نامش را بر زبان راندید !!!!

دیدم که چگونه پاسختان را داد و شما را مست دیدارش کرد.

مرا هم دعا کنید !!!!

امشب بغضی عجیب گلویم را می فشارد و نفس هایم را تنگ تر از همیشه کرده است. نمی دانم غم دوری توست که قلبم را می سوزاند یا آتش اشتیاق من به دیدارت. سالهاست از تو دور افتاده ام. از آن زمان که بدین جا تبعید شدم و دستم از دستانت جدا شد و تو را گم کردم. و این سالها به اندازه قرن ها بر من می گذرد و زندگی ام فقط بهانه ایست برای دیدار تو.

امشب دلم می خواهد چون آسمان با صدای بلند گریه کنم و این بغض هزار ساله را از گلو رها کنم. اما افسوس که گوش های  نامحرم مرا می شنوند.

آهای آدم ها مرا دعا کنید تا شاید بار دیگر خدا به من نگاه کند و دستم را بگیرد و مرا در آغوش کشد و غم هایم را پایان دهد.

و تو هم مرا دعا کن ای تنها امید باقی مانده من

 





چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, |


...پروردگارا 
 
 

به من قلبی فرمان بردار 

گوشی شنوا ، ذهنی هوشیار

و دستانی ساعی عنایت فرما ، تا بتوانم تسلیم رضایت گردم .

و آنچه را که به کمال برایم خواسته ای بر دیده منت بپذیرم.

 خدایا...

 بر تمام عزیزانم برکت و بهروزی عطاکن 

و صلح ودوستی و آرامش بر قلوب انسانها حاکم گردان.

آمین



چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, |

 

نردبان دلم شکسته است ، میشود برای من کمی دعا کنید؟؟

یا ، اگر خدا اجازه می دهد ، کمی به جای من خدا خدا کنید؟

راستش دلم مثل یک نماز بین راه ، خسته و شکسته است ، 

میشود برای بیقراری دلم ، سفارشی به آن رفیق با وفا (خدا) کنید؟ 

 

 




چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, |

همیشه می گفتم و الان هم میگم , دوستی منو تو نمیمیره , من تو قلب تو مردم , اما تو توی  قلب من نمیمیری , از امروز یه درخت میکارم و اسمش میزارم سوفیا ..

دیگه با هیچکی دوست نمیشم , با هیچکی ,, فک میکردم تو همونی که من هشت ساله دنبالش دارم میگردم ,, اما نبودی , عوض شدی ,, شدی یه آدم دیگه که دیگه حتی وقتی سلام میکردم ( میگفتی : واقعا که ) آجی جواب سلام که واجبه که , میدونم اشتباه از من بود, من زیادی باهات صمیمی شدم ,, همه ش من خواستم نه تو ... همه ش من بودم نه تو ...

وقتی که  اومدم برا آخرین بار  خدافظی کنم ازت , به جای اینکه مث دوست باهام حرف بزنی , این حرفارو تحویلم دادی  !


 to age dust budi bad az in hame modat ke ba man harf mizadiyo  dar ertebat budi bad az in hame ke goftam az by badam miyad in hame by nemidadi

من دوست نبودم باشه , اصن نمیدونم کجای کارم اشتباه بود , چرا تو با من عوض شدی ؟ چرا ؟

حق من این نبود , ( دلم شکست ) اینو هیچ وقت یادت نره , کاش هیچ وقت باهات دوست نمیشدم , کاش بعد آجی ساناز دیگه با کسی دوست نمیشدم , کاش میتونستم اون تصمیمی رو که گرفتم تا آخر پاش بمونم , اما هنوزم دیر نشده , دیگه تو عمرم با هیشکی دوست نمیشم , به هیشکی حرفامو نمیگم , تو هم همینکارو بکن , مطمئن باش اشتباه نمیکنی ... من دیگه مطمئن شدم ..

هیییی آبجی ,, اصلا فکرشم نمیکردم که هم با ناراحتی هم با دل شکسته , هم با پشیمونی ازت خداحافظی کنم ,,

حتی بم نگفتی ( مواظب خودت باش ) , مث روز برام روشنه که از رفتنم خوشحال شدی  ...

حتی نگفتی ( خدانگهدارت ) تو باز این سه نقطه رو گذاشتی ( ...) این یعنی سکوت , نه خدافظی ..

کار خوبی نکردی آبجی , که پای دوستیت نموندی ,,,

دیگه با هیچکی این کارو نکن , اگه دوست میشی تا همیشه دوست باش وگرنه با کسی دوست نشو ,,

چون همه تو سینه شون یه قلب دارن ,, قلب که از سنگ و شیشه نیست , نازکه ...

من همیشه دوستت دارم

خدافظ

                                     

 


                                                                                               من و تو ...


                                                             




چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, |

تو امشب دو بار اشک منو در آوردی

دیگه هیچ وقت اون آدم سابق نمیشم , دلم فقط از تو نگرفته بود که از تو هم گرفت

من نمیخواسم رفیق نیمه راه باشم ...

        

من هنوزم همونم , اما تو دیگه ....

موفق باشی ...



چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:خدایا,خدایا,خدایا,خدایا,, |

این روزا اصلا اعصاب ندارم , حالم خوش نی ...انگار به زور دارم زندگی میکنم !

همه ی کارامو نیمه ناتموم ول کردم اه ...

اینقد خسته م که ای کاش این خواب آخرم باشه ,,

اصن نمیدونم واسه چی دارم نفس میکشم !! 

حالم بده ...



سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, |

سلاااااااااام

واااااااااااای آجی سوفای من , عشق من , عمر من , زندگی من , تموم دلخوشیهای من ,, قربون اون دل مهربونت بشم

آجــــــــی ,, دورت بگردم , خوشگل من , چه حس خوبی دارم که تو کنارمی ,, آره من واقعا حست میکنم ,,

وقتی باهام حرف میزنی دیگه هیچی جز تو برام مهم نیست ,, آجی من تاحالا ندیدمت ,, فقط عکستو دیدم ,, صداتم که درست حسابی یادم نیست فقط یه چی یادمه که گفتی ( عزیزم ) واااای چه خوشحالم , یعنی اگه این حس بی نهااااااااااایت قشنگی که من نسبت یه تو یه دونه آجیم دارم , اگه توهم مث من باشی , دیگه من هیچی از خدا نمیخوام , اصن اشکال نداره , تو منو دوست نداشته باش , من اندازه ی دوتامون تورو دوست دارم , اگه بعد دو یا سه یا پنج یا چه میدونم بعد بیست سال من اومدم و تو منو نشناختی , اشکال نداره , اگه پیدات نکردم , اگه هیچ وقت نتونستم ببینمت , اگه حتی گمت کردم , باز نا امید نمیشم , چون خدایی هست اون بالاها , همون که تورو آجی من کرد , همونم خودش خوب میدونه که کی و کجا من باید اون روی ماهتو ببینم  کاش مشید فقط یه لحظه باتو باشم ,, تو دنیای واقعی ببینمت ,, به خدا تموم عمرمو میدم به یه لحظه دیدنت ,, اینو قسم میخورم ...

اما من چیکار کنم ,, چرا قصه ی زندگیم اینطوری بود ؟!

این سوالیه که من هشت ساله دارم از خودم و خدای خودم میپرسم ! خدایا ,, چرا ؟

الان من با این همه دوری و با این همه دوستی چیکار کنم ؟

آجی سوفیا ؟ کجایی ؟ آجییییییییی جواب منو بده من تنهام امشب ,, آجی مادرم رفت ,, باز دوباره خیلی تنها شدم ,, خدای من ,,, راستی آجی , این عکس رو من دیروز تو آلبوم خانوادگیمون پیدا کردم , عکس بچه گی های من و تو ببین چقد بانمک بودیم ... چه زود گذشت ,, چه زود ما بزرگ شدیم ,, چه زود ...



 آجی یه چیزی رو جدی بگم ,, خیلی خیلی دوست دارم ,, امیدوارم هرجای این دنیای کوچیک که هستی , شاد باشی ,, و هیچ وقت دلت نگیره ,,, البته منو ببخش که گاهی اذیتت میکنم , وقتی خداحافظی میکنی اذیت میکنم همه ش نمیزارم بری , الان باز عکست رو نگا کردم ,, قربون اون خنده های خوشگلت بشم ,, آجی همیشه دورم ,, من اینقد راحت میحرفم اینجا ,, چون هیچکی برام مهم نیست ,, من فقط با تو دارم حرف میزنم ..

الان یکی از عکساتو دارم نگا میکنم ,, چقد دوس دارم این عکستو ,, چه لبخند قشنگی امیدوارم همیشه اینطوری شاد باشی ...

دوست دارم آجی

شبت خوش


 

 

                                                                              مـــــــــــــــــــــــــــــــن و تــــــــو تا ابد ...

 

 

                                                                                                      

 

                                                      



شنبه 3 تير 1391برچسب:, |

سلام

آجی چرا این حس تو من به وجود اومده ؟

میدونم اینقد بهم نزدیکی که میفهمی چی میگم ! مث همیشه درکم میکنی ! آبجی سوفیا ؟! چرا دوستیمون داره سرد میشه ؟

چرا اینجوری شدم من ؟

چرا اینجوری شدی تو ؟

خب بالاخره هرچیزی شروع و پایان داره , اما این دوستی نباید پایانی داشته باشه , مگه یادت نیست ما وسط جاده خونه ساختیم ؟ نه شروع میکنیم ,, نه تموم ..

کاش هیچ وقت خسته نبینمت , الان امشب چون خسته ایی و خوابت میاد من زیاد حرف نمیزنم , فقط اینو برات می نویسم , تا بدونی حست میکنم ,,

    تحمــــــل کن

دل تورو میرنجونه دلتنگی

داری با دلتنگی تنها میجنگی

میدونم هرشب گریونی

دیگه نمیتونی با این دوری

به پای من بمونی

تحمل کن

یه روزی این دوری میمیره

تو قلب من هیچ کسی جاتو نمیگیره

تحمل کن تموم میشه

تموم دلخوری هامون

یه کم دیگه تحمل کن

بمون ...

تحمل کن تموم میشه

تموم دلخوری هامون

یه کم دیگه تحمل کن بمون

میدونم چقد از تنهایی بیزاری

مث کابوس این روزای تکراری

میدونم هرشب گریونی

دیگه نمیتونی با این دوری

به پای من بمونی

تحمل کن ...




من و تو تا ابد ...



جمعه 2 تير 1391برچسب:, |


 راستش را بــگو
 وقتی دستـــم را گرفتی
 کدام خط دستـــم را
 دستکـــاری کردی
 که سرنوشتم از سر نوشته شد ...



چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, |

 

چرا زود قضاوت میکنیم ؟

 

چرا زود تصمیم میگیریم ؟

 

چرا زود اعتماد میکنیم ؟

 

چرا هیچ وقت نمیتونیم فراموش کنیم ؟

 

چـــــــــرا ؟ ....

 



سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, |

 

 

خداجونم , میدونم که دعا کردن سرنوشت بد رو از ما دور میکنه و باعث تغییرش میشه , پس این بار هم مث همیشه دستامو بلند میکنم و از کسی خواسته هامو میخوام که هیچ وقت منت سرم نمیزاره و هرگز ازم نمیخواد که جبران کنم ! خدا جون آرزوهامو فقط به خودت میگم ,, به تو که هیچ وقت پشتتو به من نمیکنی , تو که رازدار ترینی  . 

 

خدا جونم , فقط از تو میخوام , فقط از خودت کمک میخوام , تو که هیچ وقت غرورمو جریحه دار نمیکنی , هیچ وقت کارهایی که برام انجام دادی رو به رخم نمیکشیو تحقیرم نمیکنی .. 

 

خدای بزرگ , امشب باز دلم میخواد نماز بخونم ,, خیلی وقته نخوندم ,, میدونم واسه همینم هست که , این روزا حالم پریشون بود .. فک میکردم تو منو فراموش کردی ... اما نه ..کسی که فراموش کرده بود , من بودم ,, خداجونم ,  دیگه هیچ وقت فراموشت نمیکنم , امشب تو دلم دعا می کنم طوری که هیشکی جز خودت ندونه که چقد گرفتارم , و مث همیشه به خودت پناه میارم و ازت میخوام که اگه به صلاحه دعاهامو مستجاب کنی , اول از هرچیز برا اون بیماری دعا میکنم که مدتهاس در حالت کما به سر میبره و معلوم نیست که موندنی باشه یا ...  

 

برا اون خونواده ایی دعا میکنم که مدتهاس گمشده ایی دارن و با هر صدای در یا زنگ تلفنی , قلبشون تو سینه فرو میریزه , هر لحظه چش به راه خبری هستن , دعا میکنم  که هرچه زودتر خبر خوشی از عزیزشون به دستشون برسه , و اونا از دل نگرانی و چشم انتظاری که سختترین دردها هستن خلاص شن . 

 

برای اون دختر نوجوانی دعا میکنم که خونواده ش دچار تنگدستی و فقر هستن و اون آرزوی خیلی چیزهارو در سر داره , و جلوی دوستاش سرش پایینه  و از خیلی امکاناتی که هم سن و سالاش دارن محرومه  .. ولی چون پدرو مادرشو خیلی دوست داره .. و تلاششون رو میبینه ,, هیچی نمیگه ,, برای اون که شب و روز رو با رو یاهاش سر میکنه, دعا میکنم و ازت میخوام  تموم تنهایی و نیازهاشو پر کنی ,, 

 

برا اون آدمی دعا میکنم که از پیشرفت دوستش یا همکارش یا همکلاسیش یا .... حسادت میکنه , برا اون که هرلحظه رنج میبره و بخیلی میکنه , و بشتر از همه به خودش لطمه میزنه و با عث اذیت و آزار خودش میشه , دعا میکنم و ازت میخوام که قلبش صاف بشه و هرچی رو که برای خودش میخواد برا دیگرون هم بخواد ,, 

 

برای خواهر مهربونم دعا میکنم , سوفیا , که خدا کنه همیشه مث امشب شاد و خندون باشه , و هیچ وقت دیگه خسته نباشه ,, به آرزوهاش برسه و زندگی خوبی رو کنار خونواده ش داشته باشه ,, 

 

برای خواهر عزیزم  دعا میکنم , ساناز , که هر مشکلی داره به زودی حل بشه و زندگی براش شیرین و رویایی باشه ,  هیچ وقت عزیزانشو  از دست نده . 

 

و برا خونواده ایی دعا میکنم که , اون ور کره ی زمین هستن , که خیلی شبابا شکم گرسنه چش رو هم میزارن ,  خدا یا تو کارت همیشه درسته , هیشکی مث تو نیست , اما این صلاح نیست که این همه نعمت به ما دادی ولی  باز رو زمینت آدمایی هستن که واسه خرجشون اعضای بدنشونو می فروشن ,  خدایا نمیخوام هیچ آدمی کلیه شو بفشروشه , خدایا از ما بگیر بده به اونا , نزار ماها خوشی بزنه زیر دلمون , ولی بچه های اونا از گرسنگی بمیرن ! 

 

خدای خوب و مهربونم , در آخر ازت میخوام که مامان و بابام و برام نگه داری ,  میخوام تا آخرین لحظه ی عمرم کنارشون باشم , دلم براشون تنگ شده , خدایا خوب مواظبشون باش ... 

 

 

 

 

 


 

 

 

                                 آمیــــــــــن یا رب العالمین                                    

 



دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:, |

 Salam 

??eee Aji  chera diruz inghad khasteh budi

nabinam khastegito Aji  Ke in khaharet az zendegi khaste mishe  ..

Ajiiii in Keyboarde man Baz ghati karde ...nemitoonam farsi betypam  

??JoOnam Dare Darmyad ta ye kalame minvisam ...shanse Daram

Inam Engar DoOS nadare Por harfi konam  Ama Doros mikonamesh O Ba ye Darya Harfe Tazeh Myam 

?Rasti Aji sofya ?? ino yadete 

...man hanoOzam Balad nistam Bezanam  ama say mikonam yad begiram  ghole mardOone midam 

AkhJoO0OoN ...Yad Gereftaaaaaam ... eeeeeee nashod ..in ke raghse bararaei ke He he 

Nakheyr man balad besho nistam...  vali ghol midam inbar Dorost Bezanam ....Bebin.....Ey vay zaye shodam Baz  ...

Eshkal nadare Badan yadam bede 

Shabet Khosh Aji

Omidvaram Dg Hichvght KHASTE nabinamet 

Ishalla hamishe shad Bashio Salamat 

BoOs 

...



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, |

تقدیم به آجی یه دونه م 

اینقد چهره ت پر احساسه که درد هامو میبره

حسی که من دارم به تو از یه عشق ساده بیشتره

اینقد زیباست لبخندت که اخمامو میشکنه

من خاموشم اما مطمئنم که قلب تو روشنه

واسه یه بار بشین به پای حرفام

از ته قلبم تورو میخوام

وابسته ت شدم و به تو کردم عادت

دیوونتم عشقم تو باید مال من باشی

اینقد مهربونی که هیشکی نمیخواد از تو بگذره

حسی که من دارم به تو از یه عشق ساده بیشتره

اینقد دلنشینه خیالت که هر لحظه ایی بامنه

من زنده ام و نبضم فقط با وجود گرم تو میزنه



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, |

   

سلام 

آجی سوفیای عزیزم , امشب میخوام  مث همیشه پر حرفی کنم و حرفامو برات بگم و از خودم و خودت  بگم و از......., تا بدونی که برام عزیزترینی   ... تا بدونی الان جز تو دیگه هیشکیو ندارم  روزگار عجیبی بود.. دوستامو از دست داده بودم , دوستای قدیمی مو دوستای دوران بچه گی رو و حتی دوستای مجازی رو,, من اینو هیچ وقت بهت نگفتم که ساناز یکی از بهترین دوستای من بودو یه شب که خیلی حالم بد بود که حتی قصد داشتم دیگه هیچ وقت نت نیام و اکانت فیس بوکم رو هم دی اکتیو کردم ,, چون احساس میکردم دیگه تو دنیای مجازی هم جایی برام نمونده ,, دلم از آدمای تو چت گرفته بود ,, اون مدت همه چی یه جوری شده بود ,, عجیب , غریب ,, حتی فکرش اذیتم میکنه ,, تنها جایی که داشتم نت بود, تنها چیزی  بود که تنهاییمو پر میکرد ,,  اما دیگه دلم نمیخواس بیام ,, تا اینکه اون شب وقتی تو چت گروه داشتم با یه چند نفر خیلی تند و با عصبانیت حرف میزدم و خواستم دعوا راه بندازم  ,, با ساناز آشنا شدم ,, یادمه اونشب دلم از یه طرف دیگه هم پر بود  آخه اون موقع چشمام خیلی ضعیف شده بودن دیگه نتونستم مدرسه برم  و درسم و ادامه بدم ,, عقب افتادم از درسام ,, فکر اینکه سال دیگه دوستای من همه شون دانشگاه میرن و من باید باز روزای تکراری رو سر کنم حالمو بدمیکرد ..  باز تنها شدم ... 

ساناز اون شب تا صبح با من حرف زد , به تموم حرفایی که از سوم ابتدائی تا الان میخواستم بریزم بیرون و کسی نبود که گوش کنه , گوش کرد ,, به من گفت ( آجی ) گفت از این به بعد تو خواهر منی , راستش اول حرفاشو باور نداشتم , چون دل خوشی از آدمای تو چت نداشتم , اما بعدش بم ثابت شد که راست میگه , خوب و ساده بود و با تموم آدمای دیگه فرق میکرد , بهم گفت : حیفه اکانتتو دی اکتیو نکن , باز برگرد فیس بوک , این حرفش تا مدتی هی تو گوشم تکرار میشد ,, خدا جونم چه شب عجیبی بود , درست زمانی که میخواستم واسه همیشه ترک کنم , این فضارو اون اومد و مث یه فرشته باهام رفتار کرد , تا خود صبح من حرف زدم و اون گوش کرد , باز فرداش با هم حرف زدیم و وب دادیم و همدیگه رو دیدیم  ,, دیگه از اون روز به بعد بی هیچ دلیلی دوستیمون سرد شد  

  اون هیچ وقت نمی اومد , ان نمیشد , تا منم فهمیدم که شاید اون نمیخواد کسی مزاحمش بشه , اصن شاید اون شب فهمیده بود من حالم خوب نیست , خواست کمکم کنه ! اما اون قول داد تا همیشه دوستم باشه  ولی الان حتی یه افف هم واسه هم نمیزاریم ... الان چند ماه از اون شب میگذره .. به خاطر آجی ساناز من باز برگشتم نت , باز اکانتمو تو فیس بوک اکتیو کردم ,, گفتم دیگه اینجا تنها نیستم ,, اما اونم از دست دادم ,, الانم هرروز عکساشو نگا میکنم تو پروفایلش ...آجی دوست دارم هیچ وقت فراموشت نمیکنم !! دیگه هم مزاحمت نمیشم ...

  ولی یادمه یه بار دیگه باهاش حرف زدم تو این مدت دیدم که ان شد ,, گفتم آجی باور کن من به خاطر تو باز اینجا اومدم وگرنه خودم از این فضا بدم میاد ,  فک کنم حرفمو باور نکرد ... و منم دیگه مزاحم نشدم ... 

اصن نمیدونم چرا ساناز با من سرد شد ... دیگه بعد از اون قول دادم هیچ وقت حرف هیشکی رو باور نکنم و با هیشکی صمیمی نشم ,, یه مدت حالم خوب نبود ,, همه ش تو فکر بودم که چرا آدما واقعا اینطوری شدن !؟ چرا دوستی داره از بین میره ؟!

  اما بعدش دیگه با خودم عهد بستم که همیشه شاد باشم و مث دیوونه ها بخندم , همین کار رو هم کردم , پستهای خنده دار میزاشتم تو فیس بوک , گفتم بخندم  و بقیه رو هم شاد کنم ,  اما آجی سوفیا اینا از روی شادی نبودش ,, نیست که بریدم , دیگه چاره ایی نداشتم ,, ولی خداییش راس میگن خنده خعلی خوبه ها  ..  

تو اون چند وقت اینقد شاد بودم که تموم غمهامو فراموش کرده بودم ... با دوستامم زیاد چت نمیکردم چون همه ش حرفای مسخره میزدم و خندیدن و اینا ,, اگه یه شب گروهی رو نمیزاشتم رو سرم  اون شب سحر نمیشد  ...

تا اینکه تورو دیدم و ادد کردم , اصلا وقتی که عکستو نگا میکردم  , دلم میگرفت , آجی اون همه غم که تو اون عکس , تو چهره ی تو میبینم  ... 

تو اون شب به من گفتی : wlc azizam

منم گفتم : جان دلم  مرسی . 

بعد تو گفتی : khobi 

منم گفتم : ............... 

آجی دوس داشتی همه شو برات میگم , راستش من به تو شک کرده بودم , اصن نمیخواستم دوست شم نه با تو نه باهچ کس دیگه ای ,, چون دل خوشی از دوستی نداشتم  ..

شک کرده بودم که پسری نه دختر ,, البته ببخشید که رک میگم , چون آخه تو فقط سه تا عکس از خودت داشتی که زیاد شبیه هم نبودن ,  تازه قیافه تم به سنت نمیخورد .. دیگه من کاملا مطئن شدم که تو پسریو خودتو دختر جا زدی  .. 

روز بعدش من از ظهر تا شب هم تو یاهو هم تو فیس بوک ان بودم , اما تو حتی یه پی ام هم ندادی و منم که نمیخواستم دیگه با کسی صمیمی شم , خب منم سلام ندادم  ...

اما بعدش که بیشتر بات آشنا شدم و حرف زدم و اینا , به طور عجیبی بت وابسته شدم , اون عکست !! آدم میتونه مشخص غم رو ببینه تو چهره ت !! آجی من باهات حرف زدم ,, حرف زدم ,, حرف زدم ,, بهت عادت کردم ,, دیگه به امید تو میومدم ,, یادته اون شب اینقد حرف زدم که دیگه خودمم خجالت میکشیدم  ... اصن نمیدونم چرا به طور عجیبی باهات راحت بودم .. همه ش چهار پنج روز بود که باهات دوست شده بودم اما احساس میکردم خیلی وقته میشناسمت , منو درک کردی , آجی وقت پام گذاشتی یه هفته , یادت نیست ؟؟!

اگه یه روز بات حرف نمیزدم , احساس خفه گی میکردم ,, تا دیدم که خیلی برام عزیز شدی , اصن مث یه خواهر واقعی دوست داشتم و دارم , تو خوبی آجی , تا جایی که یادم باشه بم دروغ نگفتی هیچ وقت , من باورم نمیشد که دیگه بعد از آجی ساناز خدا یه آجی خوب دیگه بم بده , به خاطر همین من حرفاتو یه خورده باور نداشتم اصن شک کرده بودم به این همه خوبی  تا اینکه اون شب بی هیچ دلیل حرف زشت زدم  چون مخواستم بدونم چطور برخورد میکنی ,, اما تو باز چیزی نگفتی ...آجی من معذرت میخوام عزیزم ..

آجی من باز خیییییلی پر حرفی کردم ... اما بقیه ی حرفامو چیکار کنم ؟؟!!  

  اگه الان بودی گوش میکردی حرفامو .. ولی حیف که آجی تو الان اون ور دنیایی و من اینور دنیا ... اما اشکال نداره , مگه نشنیدی که دوری قلب هارو به هم نزدیک میکنه ?!

آجی سوفیا کاش تو و آجی ساناز باهم دوست میشدین ,, اونم مث تو ماهه .. من الانم به خاطر تو اینجام , وگرنه بت گفته بودم که قرار بود وقتی رفتم خونه ی آجیم دیگه نت نیام ... اما باز احساس میکردم چیز بزرگی رو اینجا جا گذاشتم .. اون دوسه روزی که نمی اومدم دوسه سال گذشت ,, آخه خونه نبودم ,, آجی  میدونی  که تا دیشب هم با سیستم یکی از دوستام اینجا بودم آخه کامی خودم  همرام نبودش  .. اما همین نیم ساعت قبل آجیم برام آوردش ..

  آجی سوفیا , اگه تورو نداشتم اینبار دیگه هیچ وقت نت نمی اومدم ,, چون همه ش به نظرم وقت تلف کنی بود ,, اما الان تو هستی , باور کن من هیچ وقت تورو دوست فیس بوکی نمیدونم ,, تو خواهر خوب منی .. مث خواهرای خودم ,, 

 وای آجی نمیدونی اون شب که بعد از سه چهار سال من ان شدم تا این یاهو بالا اومد تو دلم غوغا بود ,,  همه ش خدا خدا میکردم که ان باشی ,, اصن باورم نمیشد که منو به یاد داشته باشی .. اما تا ان شدم تو پی ام دادی ... وای خدا ...چه حس خوبی .. دوباره تونستم با آجیم حرف بزنم ,, تازه تو توی وبلاگ هم برام حرفاتو نوشته بودی اون لحظه جرات نکردم برم بخونم , چون مطمئن بودم گریه م میگیره , وااای آجی سوفیا  تو اون لحظه ایی که پی ام دادی , اصن من گیج شدم نمیدونستم چی  باید بگم , 

اگه کنارت بودم تو اون لحظه محکم دستاتو می گرفتم تا دوستیمون صد برابر شه  ... 

آجی شرمنده تم به خدا ,,, باز پرحرفی کردم من ... باورم نمیشه ببین چی نوشتم !!!!  

اما من هنوز حرفام تموم نشده که  ... 

به قول معروف خجالتم خوب چیزیه  اینم خجالت ..... 

راستی امشب هم وقتی که خواستی خدافظی کنی من اذیت کردم یه خورده  , ببخشید ,, نترس با خیال راحت هم بخواب اصلا سوسک نمیفرستم خدمتت  ... 

خب آجی , اینجا تمومش میکنم تا بعد , از این به بعد هر روز میام اینجا و برات می نویسم و باهات حرف میزنم , مگر اینکه ( ترک دنیا کنم ) ... 

بخونی یا نخونی این حرفارو من باز ممنونتم ,, شبت خوش 

 

                                    آجی ساناز , آجی سوفیا                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                              من و تو تا ابد....

           

 



شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, |